دایره

ساخت وبلاگ
تو ۱۲هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر پیر می‌شوی و من این‌جا در مینیمم‌ترین حالت «تعلق به تو» به سر می‌برم. من ۱۲هزار کیلومتر این‌طرف‌تر بار زندگی را تنها به دوش می‌کشم، و سهمش برای تو شده غصه‌ای که برای من حاصلی ندارد.  شازده کوچولو را تصور کن که گلش را در سیارک کوچکش جا گذاشته و آمده سیاره‌ای بزرگتر پیدا کرده. بی‌شک خوش‌حال است از کشف جدید.‌ طنابی که به سیارک کوچک وصل است و شبیه به قلاده دور گردنش بسته شده، امّا، هر از چند گاهی کشیده می‌شود و راه نفسش را می‌بندد. اصلا من گل و تو شازده. من طناب را می‌گویم. دایره...ادامه مطلب
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 17:28

ماهِ خرید رفتن با پدر برای وسایل سفره‌ی هفت‌سین. قدم زدن تا میدان شهید نامجو، در سکوتی مخصوص دختر-پدر، که از نداشتن موضوع مشترک نشات می‌گیرد. ماه کمک کردن مادر در تمیز کردن خانه. چشم‌های خوشحال مادر ا دایره...ادامه مطلب
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 89 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 19:11

نشسته توی ایستگاه اتوبوس و دستانش را سایبان چشم‌هایش کرده است. خیابان را دوچشمی می‌پاید. دستانش با ریتم 3/4 می‌لرزند و گردنش با ریتم 6/8. لب‌هایش خزیده‌اند جای خالی دندان‌هایش. من را که می‌بیند، با تم دایره...ادامه مطلب
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 92 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 5:38

- آره ممد آقا ... دفعه بعدی اگه کسی بهت گفت من هگل می‌فهمم، بهش بگو چی می‌دونی ازش. نه که خدایی نکرده بخوام بگم مچش رو بگیرها. میگم لااقلش اینه که اگه بلد بود که خودت یه چیزی یاد می‌گیری، هم می‌فهمی چندمرده حلاج‌ه. محمد روی صندلی کنار پیشخوان، رو به پیشخوان نشسته، در حالی که انگشت اشاره‌اش را گذاشته بین صفحه‌ای از کتاب که گم نشود، مدام گردنش را بالا پایین می دایره...ادامه مطلب
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 5 ارديبهشت 1397 ساعت: 15:30

برایم تعریف می‌کرد هر بار که باز می‌گردد، رنگ‌های درونش جابجا می‌شوند. بار اول اشتیاق دیدن کوچه فلان و میدانِ بهمان و خانه‌های قدیمی و کاهگلی و گل‌های اطلسی و بوی یاس بنفش و موتوری‌ها و بقالی سرکوچه و خانواده و دوستان بود. دفعه‌های بعد آدم‌ها پررنگ‌تر شده بودند و تعلق به مکان‌ها کمرنگ‌تر. برای کسی که بیشترین جابجایی برایش دو کیلومتر بود، تعلق به مکان باید هم دایره...ادامه مطلب
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 5 ارديبهشت 1397 ساعت: 15:30

(۱) ساحل مغشوش‌ است. این‌بار هیچ حوصله ندارد. مدام می‌خواباند زیر گوش دریا که یعنی «ولم کن لامذهب! از جونم چی می‌خوای؟!».دریا سماجت می‌کند. مدام می‌کوبد به ساحل و خورد و خمیرش می‌کند. صدای مشاجره‌ای افکارم را می‌شکند. «ولم کن لامذهب! از جونم چی می‌خوای؟!» حرف آخرت بودا! فهمیدی؟ آره فهمیدم. برو گورتو گم کن. مرد پشتش را می‌کند و عزم می‌کند گورش را گم کند. به سمت دیگر ساحل حرکت می‌کند. اطراف را نگاه می‌کند. گویی نگران است کسی زبان دعوایشان را بلد باشد و دعوایشان را شنیده باشد. دلم به حالش می‌سوزد. شکش به موهای سیاه من برده است. از جلوی من که عبور می‌کند، گردنش موازی زمین شده است. نیم‌نگاهی به زن می‌اندازم. چهار چشمی دارد من را نگاه می‌کند. صورتش قرمز است. می‌ترسم بیاید و چهار تا فحش هم نثار من کند. صورتم را آرام بر می‌گردانم سمت خورشیدی که وقت غروبش رسیده است.  (۲) نفسم بالا نمی‌آید.  [به زمزمه] کم بودم واست؟ [آرام می‌خندد] لابد بودی دیگه!  فکر کنم زیادی بودم واست رودل کردی! پاشو بریم خونه حرف نزن! [صدایش بلندتر می‌شود] من برنمی‌گردم. گفته بودم بهت که شلوارت دوتا که شد چی میشه. حالا انگار چی شده! پاشو بریم. تو که تو این شهر کسی رو نداری بدبخت! بدبخت خودتی کثافت! [داد می‌زند] ولم کنه لامذهب! از جونم چی می‌خوای؟! حرف آخرت بودا! فهمیدی؟ آره فهمیدم! برو گورتو گم دایره...ادامه مطلب
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 106 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 7:02

امان از آذر.

امان از نارنجی‌ها و نارنگی‌هاش.  

امان از سالی که گذشت. 

امان از بوی نارنگی. 

امان از سبز درخت‌ها که اول نارنجی و بعد سرخ شدند.

امان از سیاه موهات که رنگ شب‌های زودرس پاییزی تهران‌ه. 

امان از پاییزترین و شاعرپرورترین ماه سال. 

امان از آذر.

دایره...
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 2:55

روی تشک خوابیده و پیشانی‌اش از عرق خیس شده است. خواب و بیدار، با پای راستش پتویش را کنار می‌زند به امید اینکه از پنجره نسیمی بوزد و هوا کمی خنک‌تر شود. هفته‌هاست که پنجره‌ی باز، نقش کولر را ایفا می‌کند. صدای اعتراض کولر را امّا، اتومبیل‌های شب‌گذر بز دایره...ادامه مطلب
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 111 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 11:03

پای چپش را جمع کرده و پای راستش صاف روی زمین دراز شده است. سینیِ بزرگِ گرد آلمینیومی را گذاشته بین پاهایش و دستکش به‌دست دارد گردو تازه پوست می‌کند. مثل همیشه دست‌کش‌ها با ضربات چاقو سوراخ شده‌اند و یقیناً بعد از اتمام کار، دست‌های بابا رنگِ شب خواهد شد. سرش خم شده و دارد پوست‌های باقیمانده‌ی گردو را با انگشتان کت و کلفتش تمیز می‌کند. گردو را در کاسه آب کنار دستش می‌اندازد. سرش را بالا می‌آورد و دایره...ادامه مطلب
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نیازِ,تصویری, نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1396 ساعت: 2:36

+ [هاها ... شلغم هم جالب میشه! ... اشتباهی بهش نگم شلغم حالا ... اسمش هویج بود] سلام شلغم! [چرا واقعا؟] - شلغم؟!‌ من هویج‌ام ها! هنوز نفهمیدی؟  + [اشتباهی بهش نگم یادم رفته بود، در حالی که یادم نرفته بود ... راستشو بگم که چقد اسکلم!] راستش ... یادم رفت اسمتو! [اسکل!‌] - دستِ شما درد نکنه واقعا! دست دایره...ادامه مطلب
ما را در سایت دایره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1daastaanaksoraab بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 9:42